خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

🔺یادداشت (١۴٢)

🟧#ساسانیان
پادشاهی خسرو پرویز
رسیدن خسرو پرویز به روم

🟪دکتر #بتول_فخراسلام

#خسرو پرویز به #کارستان در مرز# روم می رسد و تَرسایان (مسیحیان) همین که از دور سپاه را می بینند، هریک پویان به بی راه و راه می روند و وارد دژ خود می شوند و در شارستان را می بندند. سه روز شاه با لشکر اندکش بیرون می مانند و روز چهارم کسی را می فرستد که پیام را برساند که ما لشکر کمی هستیم؛ خورش ها بفرستید و یاری کنید.ولی “به نزدیک ایشان، سخن خوار بود”. ناگاه ابری تیره با غرشی بزرگ، همراه با وزش باد بهره ای از باره ی شهر را ویران و ناپدید می کند.

مردم شارستان شگفت زده می شوند و از یزدان پوزش می خواهند و

به هر برزنی در، علف ساختند
سه پیر ِ سُکوبا برون تاختند

و از هر چیز که در آن تازه بوم داشتند، و جامه های رومی نزد شاه می برند و می گویند که ” پیدا شد از داد بر ما گناه”! شاه سرزنش نمی کند و در کاخی که قیصر در آن نزدیکی برآورده بود، می آساید و برای قیصر روم نامه ای می نویسد و از آن باد و باران و ابر سیاه می گوید. پس از چند روز درنگ، سوی شارستان # بانوی راهی می شود و بزرگان با هدیه ها به پیشواز شاه می روند و پس از سه روز درنگ، راهی #وَریغ می شود. در بی راهی، دِیری پدیدار می گردد و #خسرو پرویز به آن جا می رود و راهبی او را می بیند.
راهب می گوید تو باید خسرو باشی که از تخت پدر به دلیل بنده ای بدکُنِش ناشادمان گشته ای.

خسرو شگفت زده می شود و برای آزمودن، می گوید من کهتری از سپاه ایرانم و برای قیصر روم پیامی دارم و باید پاسخ را هم نزد مهتر ببرم و

گر این رفتن من همایون بُوَد
نگه کن که فرجام من چون بُوَد؟

راهب پاسخ می دهد که می دانم تو شاهی و “مرا هر زمان آزمایش مکن”!
که در آیین تو دروغ شایسته نیست. شاه شرمگین می شود و پوزش می خواهد. راهب می گوید نیازی به پوزش نیست.

که یزدان تو را بی نیازی دهد
بلند اخترت سرفرازی دهد

ز قیصر بیابی سلیح و سپاه
یکی دختری از درِ تاج و گاه

چو با بندگان کارزار ت بُوَد
جهاندار بیدار، یارت بود

سرانجام بگریزد آن بدنژاد
فراوان کند روز نیکی ش یاد…

چو دوری گزیند ز پیمان تو
بریزند خونش به فرمان تو

خسرو پاسخ می دهد که چنین باد! و

چه گویی بر این چند باشد درنگ
که آید مرا پادشایی به چنگ؟!

چنین داد پاسخ که”ده با دو ماه
بر این بگذرد، بازیابی کلاه،

اگر بر سر آید ده و پنج روز
تو گردی شهنشاه گیتی فروز”!

سپس #خسرو پرویز می پرسد درمیان این انجمن چه کسی به رنج من می کوشد؟ راهب می گوید مردی که نامش
#بستام است و دایی توست. شاه به #گُستَهم می گوید نام تو #بستام است؛ ولی می گویی که #گستهم هستم.
راهب می گوید همین مرد به تو رنج می رساند؛ ولی در نهایت به دست تو کشته می شود.

#گستهم به شاه می گوید که به یزدان سوگند که همواره راستی پیشه کرده ام و

به گفتار ِ ترسا نگر نگروی
سخن گفتن ناسزا نشنوی

مرا ایمنی ده ز گفتار اوی
چو سوگند خوردم، بهانه مجوی

شاه می گوید از این مرد سخن بیهوده نشنیدم. از تو نیز هیچ بدی ندیده ام.

ولیکن ز کار ِ سپهرِ بلند
نباشد شگفت ار شوی پرگزند

#خسرو به راهب می گوید که “شاداب دل باش و بِه روزگار” و سپس دیگر بار به سمت# وَریغ می تازد.

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن