خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

🔸#کیانیان

✔️یادداشت(۱۲)
#کاووس
♦️رستم و سهراب

🔶#دکتر_بتول_فخراسلام

◻️روزی رستم دلگیر و غمگین ست و تصمیم می گیرد به نَخچیر یا شکار رود. به نزدیکی مرز توران می رسد و گور شکار می کندو می خورد و سپس به خواب می رود. در حالی که اسبش، رَخش، در مرغزار می چرد و ناگهان

سواران ِ ترکان، تنی هفت هشت
بر آن دشتِ نخچیر گان، برگشت…

چو بر دشت، مَر رخش را یافتند
سوی بند کردنش بشتافتند

◻️و اسب را می برند. رستم بیدار می شود و رخش را نمی بیند و اندوهگین خود را سرزنش می کند و نگران سخن گُرد ها یا پهلوانان است که چه خواهند گفت

همی گفت که اکنون پیاده نَوان
کجا پویم از ننگ، تیره روان…

چه گویند گُردان که اسبش که بُرد؟
تَهَمتَن بدانجا بخفت، ار بمُرد؟!

◻️رستم رد پای رخش را دنبال می کندو به شهر سِمِنگان می رسد و آن جا خبر می رسد که رستم آمده ست و بزرگان و شته به پیشواز

همی گفت هرکس که این رستم است؟
و گر آفتاب سپیده دم است؟!

◻️شاه سمنگان رستم را به آرامش و مهمانی خویش فرا می خواند و نوید یافتن رخش را می دهد. رستم شادمان مهمان شاه می شود و شبانگاهان
چو شد مست و هنگام خواب آمدش، سزاوار او جای آرام و خواب می آرایند. نیمه شب آهسته در خوابگاهش را می گشایند و رستم، متوجه می شود و بانویی زیبا می بیند که “تو گفتی که بهره ندارد ز خاک” و به او ابراز دلدادگی می کند و خود را دختر شاه سمنگان، معرفی می نماید و دوستدار آن ست که از رستم فرزندی داشته باشد . تهمینه نام دارد و به رستم می گوید که اگر کامش را روا کند، اسبش را به او باز می گرداند و رستم می پذیرد.رستم مهره ای به تهمینه می دهد که بعدها اگر فرزند،. دختر بود، به گیسو و اگر پسر بود، به بازویش بنشاند.
همی بود آن شب بر ِ ماهروی
همی گفت هرگونه ای پیش اوی

چو خورشید رخشنده شد بر سپهر
بیاراست روی زمین را به مهر

برِ رستم آمد گرانمایه شاه
بپرسید ش از خواب و آرامگاه

چون این گفته شد،. مژده دادش به رخش
بدو شادمان شد، دل ِ تاج بخش

◻️رستم به سوی ایران باز می گردد. روزگار سپری می شود و تهمینه پسری به دنیا می آورد که

تو گفتی گَو ِ پیلتن، رستم است
و گر سام شیر ست و گر نَیرَم است

نامش را سهراب می گذارد….

◻️در ادب حماسی اسب بسیار مهم بوده است و به گونه ای نشان مردانگی. اگر اسبی بی سوار بازمی گشته، مایه ی فخر بوده و اگر سوار، بی اسب، باعث ننگ.
رستم پس از ناپدید شدن رخش از ننگ گم شدن اسبش هراسان ست و با خود می گوید که چگونه به ایران بازگردم؛ بدون اسب؟!!

◻️استاد جلال خالقی مطلق در کتاب ” گلِ رنج های کهن” مطلبی آورده اند که ساده شده اش این ست : باور این بوده که پهلوان سرزمین اهورایی را کسی می تواند از پای در آورد که از گوشت و پوست و خون آن پهلوان باشد‌؛ ولی پهلوان که به سادگی تسلیم و در دسترس اهریمنی ها قرار نمی گرفته. بنابراین فرمانروایان سرزمین دشمن، زنانی زیبا به نام ” پری جادو” را برای دزدیدن اسب پهلوان می گماشتند که در ازای بازگرداندن اسب، پهلوان را ناچار به همراهی با خویش وا دارند. پهلوان برای رهایی از ننگ گم شدن اسب، با زن پری جادو همراه می شد و آنها فرزند را بزرگ می کردند و به جان پدر می فرستادند.

◻️بر پایه ی این مطلب و باور، به نظر می رسد تهمینه زنی پری جادو ست که فرستادگانش رستم را زیر نظر داشتند و اسبش را می دزدند و فردای روز پیوند با تهمینه، رخش را به رستم باز می گردانند….

داستان در یادداشت بعدی ادامه خواهد یافت..

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن