خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

#کیانیان
یادداشت(۳۷)

🔻کی خسرو
بدرود گویی کی خسرو و ناپدید شدن او

🔶#دکتر_بتول_فخراسلام

❇️شاه بر تخت زرین می نشیند؛ در حالی که یک سویش رستم و زال و سوی دیگرش، توس و گودرز و گیو نشسته اند. سپس کی خسرو به بزرگان و ناموران چنین می گوید که:
… کنون آن چه جُستم همه یافتم
ز تختِ کَیی روی برتافتم

هر آن کس که در پیش من بُرد رنج
بمانم بدو هر چه خواهد ز گنج…

بخواهید تا زین سرای سپنج
گذر یابم و دور مانَم ز رنج

یکی گفت کین شاه، دیوانه شد
خرد با دلش همچو بیگانه شد
❇️پس از یک هفته شاه ” وَصی کرد گودرز ِ گَشواد را” و گنج ها را به او می سپارد تا

نگه کن رباطی که ویران بُوَد
پُلی کان به نزدیک ایران بُوَد

دگر، آبگیری که باشد خراب
از ایران و از رنج افراسیاب

دگر، کودکانی که بی مادر ند
زنانی که بی شوی و بی چادَر ند

دگر، هر کش آمد به پیری، نیاز
ز هر کس همی دارد آن رنج، راز،

برایشان درِ گنج، بسته مَدار
ببخش و بترس از بدِ ‌ روزگار

❇️سپس ادامه می دهد که از گنج ” باد آور” برای آبادی آتشکده ها و شهرهای‌ ویران شده و چاهسارهای بی آب بهره بگیرد.
همچنین گنج “عروس” را به “زال و به گیو و خداوند ِ رَخش” می بخشد. جامه های تنش را به رستم، دستبند و طوق و گرزها و اسب ها را به توس، باغ و گلشن ها را به گودرز و سلیح تن را به گیو می بخشد. نیز ایوان و خرگاه و خیمه و آخُر چارپای را به فریبرز و طوق گرانبهای خویش که نام شاه بر آن بود، به بیژن هدیه می دهد.
سپس عهد کشور نیمروز را به نام رستم، قم و اصفهان را به نام گیو و گودرز، خراسان را به نام توس می نویسد و لُهراسب، را جانشین خویش معرفی می کند. همه شگفت زده ازین گزینش، بر می آشوبند. زال می گوید لهراسب فرومایه ای با یک اسب بود و
نژادش نبینم، ندیدم گهر
برین گونه نشنید کس، تاجوَر

خروشی برآمد از ایرانیان
که “زین پس نبندیم شاها میان”!

❇️کی خسرو آنها را به فرمانبری فرا می خواند و می گوید از نژاد هوشنگ است و…
سپس به چهار کنیزک خویش می گوید که
نبینید جاوید ازین پس، مرا
کزین خاک بیدادگر بس مرا

سوی داور ‌ِ پاک، خواهم شدن
نبینم همی، روی باز آمدن…
و لهراسب را پندها می دهد و
همه دادجوی و همه داد کن
ز بدها تن ِ مهتر آزاد کن

❇️سپس سَران مانند زال و رستم و گودرز و گیو و توس و فریبرز و بیژن و گُستهم با شاه، همراهی می کنند. در راه، دیگر بار پهلوانان از شاه دلجویی می کنند و با اندوه خواستار آنند که شاه، از تصمیم خویش چشم پوشی کند. شاه آنها را آرام می کند و می گوید چرا بر نیکوی ها گریه می کنید؟! “نباشید از رفتن من، دُژَم”
سپس به بزرگان می گوید ازین کوهسار بازگردید که راهی سخت و بی آب و گیاه ست. زال و رستم و گودرز باز می گردند. دیگران همراهی می کنند تا به چشمه ای می رسند. کی خسرو می گوید خورشید که طلوع کند،
مرا روزگار جدایی بُوَد
مگر با سروش، آشنایی بُوَد

❇️کمی از شب که می گذرد، شاه پیش چشمه هم می شود و سر و تن می شویَد و به پهلوانان می گوید فردا ازین جا برگردید؛ چرا که برف سنگینی خواهد بارید. بامدادان، شاه را نمی یابند و فریبرز می گوید چیزی بخوریم و بعد، بخوابیم و سپس، راهی شویم!
❇️پس از خوردن، قصد خفتن می کنند که ناگاه بادی می وزد و برفی سنگین و پهلوانان، در زیر برف می مانند و می میرند.
سه روز زال و رستم و گودرز بر کوهسار چشم به راهند؛ شگفت زده که اگر شاه، ناپدیدشد، نامداران کجا رفته اند؟ /مگر پند ِ خسرو نپذرُفته اند؟!
❇️گودرز می نالد که هرگز کس این بد ندید / که از تخم کاووس بر من رسید… زال دلداری می دهد که شاید بازگردند و بهترست ما برگردیم.

❇️فردوسی بزرگ پند می دهد که

یکی را ز خاک سیه برکشد
یکی را ز تخت کیان درکشد،

نه زان شاد باشد، نه زین دردمند
چنین ست رسم سرای گزند…

سوی نیکی و نیک نامی گرای
جزین نیست توشه به دیگر سرای

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/
🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن