💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته
💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته
🔶#لهراسپیان
یادداشت(۴٧)
#گشتاسپ
رستم و اسفندیار | بخش دوم
♦️#دکتر_بتول_فخراسلام
◻️اسفندیار با پَشوتَن_برادرش_ و بهمن و دیگر پسرانش راهی زابلستان می شود و بهمن را به عنوان پیک و پیام رسان نزد رستم می فرستد که گشتاسپ از تو آزرده است و نزد او بنده وار نرفته ای و
برآشفت یک روز و سوگند خورد
به روز سپید و شب ِ لاژورد،
که “او را جز از بسته در بارگاه
نبیند کسی زین گُزیده سپاه
◻️و اینک برای همین آمده ام. تو، زال، رودابه، زَواره برادرت و فرامرز، همگی به سخن من گوش کنید و همراه شوید.
بهمن راهی می شود و رستم را در حالی می یابد که در دستی درختی را به عنوان بابزَن _سیخ کباب _که گوری برآن بریان شده بود، گرفته و در دستی دیگر، جام پُر می.
به دل گفت بهمن که” این، رستم ست؟!
و گر، آفتاب سپیده دَم است؟!
◻️و تصمیم می گیرد او را بکشد. یک سنگ از کوه خارا می کَنَد و از آن کوهستر بلند به سمت او رها می کند. برادررستم می بیند و فریاد می کشد. رستم، تکان نمی خورد و وقتی که سنگ نزدیک شد،
بزد پاشنه، سنگ بینداخت دور
زَواره بر او آفرین کرد و پور
بهمن غمگین و نگران برای اسفندیار می شود و نزد رستم می رسد و پیام را می رساند. رستم پاسخ می دهد:
چو مهتر سراید سخن، سَخته به!
ز گفتار بد، کام، پَردَخته، به!
ز گفتار آن کس بُدی بنده، شاد
که گفتی که “چون تو ز مادر نَزاد”
به پیش تو آیم کنون بی سپاه
ز تو بشنوم هرچه فرمود شاه
ندیدست کس، بند بر پای من
نَبگرفت پیل ژیان، جای من
◻️و ادامه می دهد من هرچه بخواهی از گنجینه و… به تو خواهم داد و با تو به نزد شاه برای پوزش می آیم.
از آن سو بهمن به نزد پدر باز می گرددو از توانمندی و قدرت رستم می گوید و اسفندیار، خشمگین می شود و می گوید
تو گردنکشان را کجا دیده ای؟
که آواز روباه نشنیده ای؟
💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس
🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/
🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous