خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

#کیانیان
یادداشت (۲۷)
کی خسرو
♦️بیژن و منیژه_ بخش دوم

🔶#دکتر_بتول_فخراسلام

🔘گرگین پس از یک هفته پشیمان از فریبکاری خویش به جستجوی بیژن می رود و تنها اسب او را می یابد و به ایران باز می گردد. گیو آشفته و بی تاب سراغ پسرش را می گیرد و گرگین به دروغ می گوید که بیژن در پی گوری شگفت رفت و ناپدید شد و
ازآن بازگشتم چنین ناامید
که گور ژیان بود دیو سپید
گیو خشمگین آهنگ کشتن او را در سر می پروراند؛ ولی خردمندانه خویشتن داری می کند و از کی خسرو یاری می جوید. شاه پی گیر می شود و
چو گفتارها یک به دیگر نماند
برآشفت و از پیش تختش براند….

هم اندر زمان پای کردَش به بند
که از بند گیرد بداندیش، پند
🔘کی خسرو گیو را آرام می کند و می گوید بیژن زنده است؛ چون موبدان پیشگویی کردند در کین سیاوش با او همراهی می کندو فروردین که رسد، در جام جهان نمای می نگرد و او را می یابد. آغاز فروردین، در جام بیژن را در گرگساران و در چاه می بیند و منیژه را بر فراز آن. شاه رستم را فرا می خواند. رستم خیال گیو را آسوده می کند که بدون بیژن بر نخواهد گشت. نزد شاه می رود و کی خسرو به رستم می گوید :
ز هر بد تُوی پیش ایران، سپَر
همیشه چو سیمرغ گسترده پر

🔘گرگین پسر میلاد از رستم خواهشگری نزد شاه می خواهد و رستم می پذیرد و

به رستمش بخشید پیروز شاه
رهانیدَش از بند و تاریک چاه

🔘رستم در جامه ی بازرگان با هفت پهلوان، از جمله گرگین و سَد شتر بار گوهر و….. راهی توران می شوند و خانه ای بر می گزینند و همه جا خبر می پیچد که کاروانی از ایران آمده است. منیژه نزد رستم می رود و از او می پرسد آیا شاه و پهلوانان از بیژن خبر آرند؟ رستم بانگ می زند که دورشو و هیچ نه از خسرو و نه از سالار نو خبر ندارم.
منیژه اشک می ریزد و می گوید
چنین باشد آیین ایران مگر
که درویش را کس نگوید خبر؟!
🔘رستم دلجویی می کند که “دل بسته بودم به بازار خویش” و دیگر این که در شهر شاه زندگی نمی کنم و بی خبرم. سپس منیژه از خود و بیژن می گوید و رستم خوردنی ها به او می دهد و مرغی بریان که در میانش، انگشتری خویش را پنهان می کندو از منیژه می خواهد که به بیژن دهد. منیژه نزد بیژن می رود و ماجرا را می گوید و بیژن هنگام خوردن، انگشتری را می بیند و به آوای بلند از شادی می خندد. منیژه دلیلش را جویا می شود و بیژن می گوید اگر پیمان بندی که به کسی سخنی نگویی، خواهم گفت. منیژه دلشکسته می خروشد که دریغ آن گنج و دینارو روزگار شاد و آرامی که به پای عشق تو همه تباه شد و پدر از من بیزار گشت و آواره شدم و
بدادم به بیژن تن و خان و مان
کنون گشت بر من چنین بدگمان

🔘بیژن پوزش می خواهد و می گوید که مرد گوهر فروش رستم ست و برای رهایی او آمده است. دیدار بعدی رستم از منیژه می خواهد شب هنگام آتش افروزد تا جایگاه بیژن را ببیند و بیاید و چنین می شود. رستم با هفت پهلوان به نجات بیژن می آیند. رستم از بیژن می خواهد گرگین را ببخشد و به ناچار بیژن می پذیردو گرگین به پوزش می آید.
رستم و پهلوانان شبیخون به افراسیاب می زنند و او می گریزد وپس از نبردی، پهلوانان با منیژه و ثروت و پرستندگان کاخ افراسیاب و هزار سوار تورانی اسیر به ایران بازمی گردند.
گیو به رستم می گوید گودرزیان را بنده ی خود کردی و کی خسرو نیز سپاس می گوید که
به خورشید مانَد همه کار تو
به نیکی به هرجای دیدار تو

خُنُک زال کش بگذرد روزگار
بماند به گیتی تو را یادگار

خجسته بر و بو زاوُل که شیر
همی پَروَرانَد گَوان دلیر

فری شهر ایران و فرّخ گوان
که دارند چون تو یکی پهلوان

وزین هرسه، برتر سرِ بخت من
که چون تو پَرَستَد همی تخت من

🔘بیژن یکی از شاهان اشکانی بوده است؛ نوه ی گودرز یکم. شاخه ای از اشکانیان که در گرگان و پیرامون آن، فرمانروایی داشتند.
بیژن و منیژه مانند ویس و رامین به ادبیات پارتی متعلق ست و گفته شده که بیژن در شاهان اشکانی نقشی کمابیش مانند بهرام گور در میان شاهان ساسانی داشته است.

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن