💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

🔶#لهراسپیان

یادداشت (۵۶)

#همای_چهرزاد
پادشاهی همای چهرزاد و به آب افکندن کودک

♦️#دکتر_بتول_فخراسلام

◻️همای پس از مرگ بهمن، بر تخت می نشیند و دادگری پیشه می کند. هنگام زادن که فرا می رسد، نوزاد را به دایه ای آزاده می سپارد و به همه می گوید که مرده است و سپس در صندوقی کودک را به همراه دینار و گوهرهای گرانبها قرار می دهند و در آن را با قیر و موم و مُشک می بندند و در رود” فرات” می اندازند و در پی آن دو مرد هم راهی می شوند تا ببینند که”آب ، با شیرخواره چه کرد”
◻️گازُر یا لباس شویی صندوق را می بیند و درآن را می گشاید و شگفت زده می شود و نزد همسرش می رود و زن او نیز از آن کودک دلپذیر، شاد می شود. گازر به همسر می گوید به جان، خریدار این کودک باشیم که روشن است کودک نامداری ست و شاید شهریار. روز سوم نامش را داراب می گذارند.

◻️از آن سو آن دو مرد به همای خبر ها را می رسانند.

◻️زن و شوهر لباس شوی به شهری دگر می روند و به مانند کدخدایی پر مایه با آن گوهر ها جامه و سیم و زر فراهم می سازند و فقط یک گوهرسرخ باقی می گذارند و بی نیاز می شوند. روزی زن گازر به او می گوید دیگر توانگر شده ایم. چرا کار می کنی؟ به گرد پیشه مگرد !

چنین داد پاسخ بدو کدخدای
که ای جفت پاکیزه و رهنمای

همی پیشه خوانی، ز پیشه چه بیش؟!
همیشه ز هر کار، پیشه ست پیش!

تو داراب را پاک و نیکو بدار
بدان تا چه بارآوَرَد روزگار

◻️از آن سوی زور بازوی داراب از همسن و سالان بیشتراست و در کَشتی همه را شکست می دهد و به گازر می گوید مرا به فرهنگیان بسپار و گازر، چنین می کند پس از فرهنگ آموزی از گازر می خواهد که سواری و سوارکاری بیاموزد و گازر او را به سوارکاری عنان پیچ و اسب افکن و نیکنام می سپارد و داراب گوی و چوگان و تیر و کمان و… به خوبی می آموزد. روزی داراب به گازر می گوید

نجُمبَد همی بر تو بر، مهر من
نمانَد به چهر تو هم چهر ِ من

شگفت آیَدَم چون پسر خوانیَم ؟
به دکّان، برِ خویش، بنشانیَم ؟

◻️گازر نیز به داراب می گوید دریغ از رنج های کهنی که از دست رفت! و

تو را گر مَنِش، زآن من برترست
پدرجوی را راز با مادر ست

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous