خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

‍ 🟥اش

‍ 🟥اش
‘اَش’موجودی اساطیری در باور مردمان الیکایی است که با جثه‌ای بسیار بزرگ و پُر مو، در رشته کوه های البرز و در شمال گرمسار زندگی می‌کند. اَش در گویش الیکایی به معنای خرس است و به دلیل جثه بزرگ و ترسناکی خرس،این نام را بر اَش گذاشته‌اند.

🟥اش و فاطمه
افسانه ای در این رابطه در میان مردمان الیکایی نقل می‌شود که: در ییلاقات شمالی گرمسار یکی ازخانوار عشایر الیکایی که در آنجا بودند دختر زیبا رویی به نام فاطمه داشتند .برای فاطمه از همان کودکی گردنبندی که کُهومیرکا در آن آویزان بود بر گردنش انداختند؛ و این گردنبند همیشه بر گردن فاطمه قرار داشت.(کُهومیرکا یا کُهومورگ، مهره‌ای که در باور طبری تبار ها به عنوان دفع چشم زخم استفاده میشود). تا اینکه فاطمه بزرگ شد و بانویی با کمالات شد. اَش با وجود پلیدی عاشق فاطمه شده بود و در تکاپوی ربودن فاطمه بود. روزی از روز ها که موقعیت برای اَش مهیا شد، فاطمه را ربود و به غار تاریک خود برد و فاطمه را در غار زندانی و مجبور به زندگی در کنار خود کرد. سال ها گذشت و فاطمه با اَش زندگی کرد و صاحب دو کودک که نیمی از تن آن ها از آدم و نیم دیگرشان از اَش بود، شد. از قضا روزی که پدر فاطمه در نزدیکی آن غار در حال چرای گوسفندان بود، یک بز، کم کم از گله جدا و به داخل غار رفت. فاطمه به بز کمی خوراک داد و بز رفت. روز ها گذشت و بز به این کار عادت کرد. با گذشت رفت و آمد زیاد بز به غار، وقتی فاطمه مطمئن شد که بز هر روز می‌آید، روزی گردنبند خود را به گردن بز انداخت که خانواده خود را مطلع کند. هنگامی که بز به بَره(محل دوشیدن شیر گوسفندان) آمد تا شیرش را بدوشند، خانواده فاطمه با دیدن گردنبند وی بسیار متحیر و از موضوع باخبر شدند. فردای آن روز خانواده فاطمه، بز را رها کردند و به دنبال بز به راه افتادند که فاطمه را بیابند. هنگامی که وی را یافتند، در غیاب اَش، فاطمه در حال چانه گرفتن خمیر بود. بنابراین خمیر را رها و به سمت چادر رفتند. وقتی اَش به داخل غار آمد و با آن صحنه روبه رو شد، تا چند روز در مقابل چادر عشایری خانواده فاطمه بدون اینکه خود را نشان بدهد، ندا میرساند《یال ونگ ونگ،خمیر ترش ترش،فاطمه هوووو،بیو معنی:(کودک در حال سر و صدا[گریه]،خمیر ترش شده،فاطمه،بیا). چندین روز اَش این کار را تکرار کرد، و وقتی دید که فاطمه اعتنایی نمی‌کند، از سر پلیدی، آن دو کودک را از وسط به دو نیم کرد و آن دو نیمی که چهره انسان داشتند را جلوی چادر عشایری خانواده فاطمه پرتاب کرد.

🟧نگارش: زینب هاشمی

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن