خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

✅یادداشت (۶۵)

#اشکانیان
کرم هفتواد

♦️#دکتر_بتول_فخراسلام

🔸در شهر #گُجاران به دریای پارس مردمانی زندگی می کردند که تنگدست بودند و دختران، ریسندگی می کردند.
#هفتواد نامی درین شهر بود که هفت پسر داشت و

گرامی یکی دخترش بود و بس
که نشمُردی او مهتران را به کس

چنان بُد که روزی همه هم گروه
نشستند با دوک، در پیش کوه

ناگاه دختر هفتواد سیبی افکنده از درخت در راه، می بیند و بر می دارد
چون آن خوب رخ، میوه اندر گَزید،
یکی در میان، کرم، آگنده دید

به انگشت از آن سیب، برداشتَش
بدان دوکدان، نرم، بگذاشتش

چو برداشت زان دوکدان پنبه، گفت :
به نام خداوند بی یار و جفت

من امروز بر اختر ِ کرم ِ سیب
به رِشتن نمایم، شما را نهیب

🔶کرم را به فال نیک می گیرد و دو چندان و دوبرابر آن چه هر روز می رشت، می‌ریسد. هر روز کمی سیب به کرم می دهد و هر روز بیش از روز پیش، می ریسد.
🔶هفتواد و همسرش نیز پس از آگاهی یافتن از کرم توسط دختر، آن را به فال نیک می گیرند و او را با خوردنی ها پرورش می دهند.
تن آور شد آن کرم و نیرو گرفت
سر و پشت او رنگ نیکو گرفت…

یکی نَغزصندوق، کردش سیاه
بدوی اندرون، ساخته، جایگاه

چنان شد که در شهر بی هفتواد
نگفتی سخن کس ز بیداد و داد

🔶به فال آن کرم، #هفتواد و پسران به ارز و ثروت می رسند و امیر آن شهر از هفتواد، دینار می خواهد. هفتواد و پسران و گروهی از نامداران شهر به جنگ با امیر شهر می روند و او را می کشند و دژی بر کوه می سازند و کرم را نیز _ که اینک مانند اژدهایی بزرگ شده بود _ در حوضی میان دژ می اندازند و هر روز صبح دیگ بزرگی از برنج وشیر و شهد… به او به عنوان خوراک می دهند.
🔶پنج سال می گذرد و همچنان دختر هفتواد نگاهبان کرم بود.
هفتواد سپهبدی می شود که از دریای چین تا مکران سپاه می گستَرَد و هر پادشاه که با او وارد جنگ می شود، شکست می خورد.

🔶اردشیر از کار هفتواد آگاه می‌گردد و سپهبدی با سپاه نزد او می فرستد که شکست می خورند و چند نفری که زنده می مانند، باز می گردند و به اردشیر بابکان اطلاع می‌دهند….

🔶اردشیر با سپاه با لشکر هفتواد رو در رو می گردند. و این در حالی ست که سپاه اردشیر از آذوقه در تنگنا ست….

درین میان، مردی از نژاد شاهان در جهرم به نام #مهرک نوشزاد که از ماندن اردشیر برلب آبگیر و تنگی خورش، آگاه می گردد، از جهرم به ایوان شاه می رود و گنج او را تاراج می کند اردشیر خبر می یابد و

همی گفت : ناساخته خانه را
چرا ساختم رزمِ بیگانه را؟!

با بزرگان مشورت می کند و همه می گویند که بهترست بازگردیم. همان گاه

بفرمود تا خوان بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند

🔸تا اردشیر آغاز به خوردن می کند، تیری تیر بر بره ی میان خوان می نشیند و بزرگان از خوردن دست می کشند.
تیر را برون می کشند و نقشی بر آن می بینند که به پهلوی نوشته بود این تیر از بام دژ پرتاب شده و اگر می خواستیم، بر شاه اردشیر فرود می آوردیم؛ این نشانی ست که اکنون نباید کرم را پست و نابود سازد.
همگان بر فرّ شاه آفرین می گویند و اردشیر به سوی پارس باز می گردد….

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن