نشریات و مقالات

♦️تاثیر #فردوسی بر زبان #فارسی و راز ماندگاری آن

🔶 (بخش نخست)

ماندگاری زبان هر تیره و نژادی به دو عامل مهم وابسته است. نخست مردم یک کشور، دو دیگر حکومت و دست‌اندر کاران آن.
روشن است که پس از آمدن اسلام تمایل برخی نویسندگان و اهل ادب به نگاشتن و نوشتن به زبان عربی با هدف نزدیک شدن به حکومت و به دنبالِ آن نزدیک شدن به دستگاه خلافت، زبان فارسی می‌رفت که ازمیان برود، چنانکه در بسیاری از کشورها چنین شد. آری، این سخن درست است که از سوی بزرگان پهنه‌ی دانش و فرهنگ نوشته می‌شود و گفته می‌شود که گرایش به فارسی گویی و فارسی نویسی پیش از فردوسی آغاز شده بود. در نظم و نثر بجای مانده از دوره‌ی سامانی چنین گرایشی را می‌بینیم. لیک باید توجه داشت که تنها و صِرف فارسی گویی و فارسی نویسی نویسندگان پهنه‌ی شعر و نثر سبب ماندگاری زبان فارسی نمی‌توانست بشود. به دلیل ستم فراوانی که از سوی عمال حکومت اموی و عباسی به ایرانیان رفت، نیاز به رستاخیزی در همه‌ی حوزه‌های فرهنگی و ادبی و سیاسی، در جامعه ایرانِ پیش از فردوسی و زمان او احساس می‌شد و ضرورت پیدا کرده بود. همین امر گرایش به بازنگری و بازبینی تاریخ و فرهنگ این مرزِ سپند را باعث شده بود. سلطان محمود غزنوی و البته پیش از او در دربار سامانی شاعران و نویسندگان، چنین نیازی را دریافته بودند. نمونه، احمد سهل که کنارنگ و فرماندار مرو بود و منصوربن عبدالرزاق که او نیز فرماندار خراسان بود، برای بجا نهادن اثری ماندگار کوشیدند.
این سخن هم درست است که اینان برای ماندگاری نام خود به چنین کاری دست زدند لیک همین هم نشان از تمایل توده‌ی مردم به آگاهی از گذشته‌ی پرافتخاری بود که هنوز دهان به دهان می‌گشت و اینجا و آنجا از آن سخن گفته می‌شد. بدون آنکه مهر به میهن و عشق به تاریخ و فرهنگ گذشته را نزد این بزرگان کتمان کنیم، این را هم از نظر دور نمی‌داریم که در واقع حکومت و دست‌اندرکارانِ آن، با آگاهی از گرایش مردم، بگونه‌ای با نیاز جامعه همراه شدند.
نباید از یاد ببریم که در زمان فردوسی گردآمدن شاعران و نویسندگان در دربار و دستگاه حکومتی به قصد بزرگداشت پادشاه و سلطان صورت میگرفت. مدح این پادشاه و آن سلطان هراندازه هم شیوا و زیبا بود لیک با توده‌ی مردم پیوندی نداشت. آنچه روان و اندیشه‌ی تشنه‌ی مردم را میتوانست سیراب کند و زخم‌های پیکر فرهنگی آنان را التیام بخشد همانا آگاهی از تاریخ و داستانهای گذشته بود. از همین روست که شاهنامه نویسی و سرودن داستانهای پهلوانی پیش از فردوسی آغاز شده بود. شاهنامه‌ی ابوالموید بلخی در نیمه‌ی نخستین سده‌ی چهارم هجری که به شاهنامه‌ی بزرگ زبان زد شده بود و سپس شاهنامه‌ی ابومنصوری به نثر و شاهنامه‌ی مسعود مروزی و گشتاسب‌نامه‌ی دقیقی به نظم، آشکارا تلاش ایرانیان را نشان می‌دهد. اینجا ناگزیرم این را هم یادآور شوم که تاریخ نگاری به زبان فارسی حتی به زیبایی و سره نویسی تاریخ بیهقی و مانند آن هم نمی‌توانست ماندگاری زبان فارسی را ضمانت کند. نیاز جامعه و مردم عادی به چیزی بود که بتواند از یک سو ایران را بگذشته‌ی خود پیوند دهد و از سویی‌دیگر قصه‌ها و داستانها و آداب و رسوم و آیین‌های بازمانده از دوران کهن را همچون تابلویی زیبا و رنگارنگ در برابر چشمان مشتاق فرزندان این آب و خاک نهد. یعنی شعر زیبای شاعرانِ درباری، چون عنصری و عسجدی و ماننده او و محض ِ داستان گویی و تاریخ نگاری مانند آنچه پیش از این از آن سخن رفت توانایی پاسداری از زبان فارسی را نداشت. اینجاست که به باور من مردی باید که بتواند هم سخن پردازی توانا و یگانه‌ باشد و هم به راز و رمز داستان‌ سرایی و قصه گویی آگاه باشد و هم تاریخ داستانی و داستان تاریخ ایران را خوب و ژرف بشناسد. و این شخص کسی نبود مگر فردوسی .همان سخنی که خود او در دیباچه‌ی شاهنامه از زبان دوست مهربانش بازگو میکند.
به شهرم یکی مهربـــان دوست بود.
که با من تو گفتی ز هم پوست بود
مـــرا گفت خوب آمـــــد این رای تو
به نیـــــکی خرامـــــد همی پـــای تو
گشـــــاده زبـــــان و جوانیـت هست
سخــــــــن گفتن پهلوانیـــــت هست.

✔️گرانمایه استاد #محمدرضا_فرزین؛ کارگروه دانش و پژوهش بنیاد فردوسی مشهد
و کانون شاهنامه فردوسی توس

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس

‏🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن