خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

🔸#کیانیان

✔️یادداشت (۱۵)

#کاووس
♦️#سیاوش

🔶#دکتر_بتول_فخراسلام

🔷روزی گودرز و گیو و توس برای شکار به دشتی می روند و در آن جا زیبارویی می بینند که از پدر خشمگین خود گریخته؛ چرا که قصد جان دختر را داشته است و خود رااز خویشاوندان گَرسیوَز معرفی می کند.
پهلوانان هریک به او علاقمند می شوند و برای رسیدن به توافق، نزد کاووس می روند و شاه کاووس خود شیفته ی آن دختر می گردد و او را به شبستان خویش می فرستد.
پس از مدتی
جدا گشت از او کودکی چون پَری
به چهره بسان بُت آزری

جهان گشت از آن خُرد، پُر گفتگوی
کز آن گونه نشنید کس، روی و موی

🔷نامش را سیاوش می گذارند و ستاره شناسان ستاره ی او را آشفته می بینند و بختش را خفته. روزگار ی سپری می شود و رستم نزد شهریار می آید و می گوید:

چو دارندگان تو را مایه نیست
مر او را به گیتی چو من دایه نیست

🔷و رستم سیاوش را با خود به زابلستان می برد و پهلوانی و فنون شکار و نبرد و فرمانروایی و سخنوری و…. را به او می آموزد.
سیاوش چنان شد که اندر جهان
همانند او کس نبود از مهان

🔷سیاوش پس از سال ها از رستم می خواهد که او را نزد پدر ببرد تا هنرهای خویش را نشان دهد و از رستم سپاسگزاری می کند.
کاووس می گوید
تو را پاک یزدان چنان آفرید
که مهر آورد بر تو هر که ت بدید

🔷سپس به پیشنهاد سودابه می خواهد که سیاوش به شبستان رود و بانوان را ببیند. سیاوش در پاسخ می گوید:
مرا موبدان ساز با بخرَدان
بزرگان و کارآزموده سَران

🔷و یا با ابزار جنگی و یا تخت شاهی و آیین دیدار با مردم و نشست بزم مرا آگاهی بیشتر بده. در شبستان و میان زنان چه خواهم آموخت؟!
کاووس هم می گوید سخنانت نیکو و شایسته ست؛ اندیشه ی بد مکن و نگاهی به شبستان بیفکن. سیاوش به شبستان می رود و سودابه به سیاوش اظهار علاقه می کند.
سیاوش بدانست که آن مهر چیست
چنان دوستی نه از ره ایزدی ست
و به سمت خواهران می رود و همه می گویند
تو گویی به مردم نَمانَد همی
روانش خرد برفشانَد همی
🔷روزی دیگر سودابه به سیاوش، دخترانی را معرفی می کند که برگزیند و خود اظهار عشق و بی شرمی پیشه می کند و سیاوش با خود می گوید
نه من با پدر بی وفایی کنم
نه با اهرمن آشنایی کنم
🔷و برای رهایی از سودابه می گوید دخترت را برگزیدم‌. ودر پاسخ به او خود را این گونه می شناساند
و دیگر که پرسیدی از چهر من
بیامیخت جان تو با مهر من

مرا آفریننده از فر خویش
بپرورد و بنشاند در پر خویش
🔷سودابه به کاووس از گزینش دخترش توسط سیاوش می گوید و روزی دیگر به سیاوش خبر می دهد که دخترم را به تو خواهم داد و
یکی شاد کن در نهانی مرا
ببخشای روز جوانی مرا

و گر سر بپیچی ز فرمان من
نیاید دلت سوی پیمان من

کنم بر تو این پادشاهی تباه
شود تیره روی تو بر چشم شاه

🔷سیاوش به هیچ گونه تن به خواهش سودابه و بی وفایی به پدر نمی دهد و سودابه با دست خویش جامه ی خویش را پاره می کند و صورتش را با ناخن می خراشد و می خروشد و به کاووس می گوید که سیاوش به من اظهار عشق کرد و جامه ام راشکافت.
کاووس به دل می گوید که اگر این سخن راست باشد، باید سر سیاوش را برید.
🔷از سیاوش می پرسد و سیاوش، حقیقت را بازگو می کند. سودابه انکار می نماید و در نهایت کاووس در می یابد سیاوش حقیقت را گفته است؛ چرا که سراپای سودابه عطرآگین بود و سیاوش، هیچ عطر و بوی سودابه به دست و تن نداشت. ولی به دلیل عشق به سودابه و ترس از شاه هاماوران، پدر سودابه و فرزندانی که از سودابه داشت، به سیاوش می گوید که این موضوع را به کسی نگوید و رها کند.
🔷دیگربار توطئه ای می چیند وبه‌ زنی که بارداربود،می گوید با دارویی بچه اش را بیفکند تا به کاووس بگوید این بچه ی من ست که سیاوش باعث کشته شدنش گردیده است.

🔷این اتفاق می افتد ‌؛ کاووس از ستاره شناسان راهنمایی می خواهد و آنها می گویند این دو بچه “نه از پشت شاه و نه زین مادر ند” و آن زن را می یابند و اعتراف می کند. سودابه گریه و زاری می نماید و می گوید :
تو را گر غم خُرد فرزند نیست
مرا هم فزون، از تو پیوند نیست

سخن گر گرفتی چنین سرسری
بدان گیتی افگندم این داوری

🔷در نهایت بنا بر آن می شود که سیاوش از آتش بگذرد تا حقانیتش آشکار گردد. اگر آتش او را نسوزاند، حقیقت گفته شده است…..

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن