💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته
🔺یادداشت (١٣١)
🟧#ساسانیان
پادشاهی هرمزد
نشستن بهرام چوبینه بر تخت شاهی
🟪دکتر #بتول_فخراسلام
🔷بزرگان سپاه هنگامی که #بهرام را با جامه ی زنانه و دوکدان می بینند، بسیار شگفت زده می شوند. #بهرام می گوید که “خلعت بدین سان فرستاد شاه” و “چه گوییم با شهریار زمین؟!” ایرانیان یک صدا پاسخ می دهند که
به ایران کس او را نخوانیم شاه
نه بهرام را پهلوان ِ سپاه
🔷دو هفته می گذرد. #بهرام در بیشه ای گوری می بیند و در پی آن می تازد و به کاخی می رسد. اسبش را به # ایزد گُشَسپ می سپارد و پا در دهلیز کاخ می گذارد. مدتی می گذرد. #یَلان سینه پی گیر #بهرام می شود و وارد کاخ می گردد. زنی تاجدار نشسته بر تخت زرین می بیند.زن تا یلان سینه را می بیند به پرستنده ای از پرستندگان می گوید که نزد ش رود و از وی بخواهد که بیرون منتظر بماند.
چو بهرام از آن گلشن آمد برون
تو گفتی همی بارَد از چشم، خون
مَنِش دیگر و گفت و پاسخ، دگر
تو گفتی به پروین برآورد سر
🔷روز دیگر فرشی ز دیبای چین می افکند و کرسی زرین می نهد و
نشستی بیاراست شاهنشهی
نهاده به سر بر، کلاه ِ مهی
🔷دبیر بزرگ و خُرّاد برزین در می یابند که #بهرام داعیه ی شاهی دارد و تصمیم می گیرند که بگریزند و از بلخ خارج می شوند. . پهلوان آگاه می گردد و #یلان سینه را با سَد سوار در پی آن دو می فرستد. یلان سینه به دبیر بزرگ می رسد و او را به بند می کند و هرچه دارد، از وی می گیرد و او را نزد # بهرام می برد. دبیر بزرگ می گوید که # خراد برزین به من گفت بیم آن است که ما دو تن را بکشند و بهترست بگریزیم. پهلوان هم سخن او را منطقی و عاقلانه می بیند وهر چه از وی گرفته بودند،. باز می گردانند و از گنج خود هم به دبیر بزرگ می بخشد و از او می خواهد که دیگر نگریزد.
🔷از آن سو خُراد بُرزین خود را به شاه می رساند و گفتنی ها را به #هرمزد می گوید. شاه موبد موبدان را فرا می خواند و از # خراد برزین می خواهد دیده ها و شنیده ها را باز گوید.# خراد ماجرای گور را می گوید و این که سپاه همه گفته اند که آن گور، بخت بهرام بوده است. # هرمزد پشیمان از دوکدان و خلعتی که فرستاده، نگران و غمگین می گردد.
🔷مدتی می گذرد و #بهرام برای شاه سَلّه ای پر از خنجرِ سر برگشته می فرستد و شاه نیز همان سله را با تیغ های شکسته باز می گرداند. #بهرام هم سله ی خنجرهای شکسته را به ایرانیان نشان می دهد.
چنین گفت “کین هدیه ی شهریار
ببینید و این را مدارید خوار
همی گوید این لشکر بی بها
سر ِ یک تن از من نیابد رها!”
لشکریان نگران و خشمگین می گویند :
که”یک روزمان هدیه ی شهریار
بُوَد دوک با جامه ی نابکار
شکسته دگرباره خنجر بُوَد
ز زخم و ز دشنام، بَتّر بود
چنین شاه بر گاه هرگز مباد
نه آن کس که گیرد ازو نیز یاد
#بهرام به سپاه می گوید که #خراد برزین به شاه خود را رسانده و همه چیز را به او گفته و باید چاره ی جان کنیم.
💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس
🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/
🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad