جنگنامهی رستم و زنون
جنگنامهی رستم و زنون
آرش اکبری مفاخر
تهران: انتشارات موقوفات دکتر افشار، چاپ اول ۱۴۰۰، ۱۱۰۰ نسخ، ۷۰۷ ص.
🔶رستم و زنون سومین داستان از دستنویس هفتلشکر گورانی، و از آثار ارزشمند حماسههای ایرانی به زبان گورانی و به تعبیری دیگر، داستانی از شاهنامهی گورانی یا شاهنامهی کردی است.
متن گورانی براساس دستنویس کتابخانهی آستان قدس رضوی تصحیح شده است. مصحح افزون بر تصحیح این دستنویس، با دشواریهای خاص خود، متن گورانی را به فارسی برگردانده است.
🔶این متن دربردارندهی متن گورانی، آوانگاری متن و ترجمهی فارسی و یادداشتهای جامعی دربارهی این داستان، جایگاه و خاستگاه اساطیری- حماسی و رگههای یونانی آن است.
ابیاتی از متن گورانی و ترجمهی فارسی آن در اینجا نقل خواهد شد.
دو نهصـــد هــــزار، ســــپاه ایرانــــی
ژ گیـــان ویـــردن، هـــم زنـــدگانی
پــری پیلــتن، تمــام خــاک نــه ســر
نه کوس [و] نه نای، نه طبل [و] نـه پـر
زال زر یــــاوا، خســــرو دی و چــــم
گریـــــوا و زار، و انــــــدوهْ ســــــتم
عرض کـرد : شهنشـاه!، آگـاه بـو ژ پـس
زال بـــود و قربـــان، نـــداروم نفـــس
نجـــات در اولاد، زال زر نـــه جنـــگ
فـارغ بـو رسـتم، نـه عرصـهگـای تنـگ
خسرو خوشدمـاغ، وات: رسـتم منـدن
یـــزدان زور [و] ذات، ونـــش نســـندن
و خـــاطرجمعی، رو مـــالا نـــه خـــاک
واتش: ای صاحب!، نُه چـرخ [و] افـلاک
بیـــــاوه و داد، خجالـــــت ژ یـــــام
ار رســـتم نبـــو، شـــاهی مـــن تمـــام
دیــدۀ پراســرین، یــکْ نــیم فرســخ راه
برهنــهپــا بــی، هــم تــاج [و] کــلاه
ایرانــی یکســر، افتــادۀ خــاک بــین
دســت و التجــای، یــزدان پــاک بــین
خسرو وات: پادشاه!، شهنشـاهان گشـت
نجــاتدهنــدۀ، فرقــۀ زیبــا [و] زشــت
کــس بــی کســان!، فریــادرس عــا م!
صاحب نصــرت، شــاهان گشــت تمــام !
بیـــــاوه و داد، پـــــرذات پـــــرزور !
ای جــادو ژ رزم، فــری هــن منشــور
رســــتم نجــــات در، بـــاورش و دس
و ذات پاکــــت، فــــرد فریــــادرس!
نــدایی آمــا، ســر هــوردار نــه خــاک
نجــاتن رســتم، زنــون کــرو چــاک (ص ۱۱۸)
🔶دو نهصد هزار سپاه ایران از جان و زندگی خود گذشتند.
همه برای پیلتن خاک بر سر ریختند. نه کوس، نه نای، نه طبل و نه پر هیچ چیز نمانده بود.
زال زر آمد و با دیدن کیخسرو با اندوه و درد، به زاری گریست.
گفت: ای شهنشاه، زال به فدایت! بدان که من از این پس جانی ندارم.
فرزندان را از این نبرد نجات بده تا رستم از این تنگنای رزم رها شود.
کیخسرو شادمان گفت: رستم زنده مانده؟! یزدان ذات و زور را از وی نستانده است؟!
آنگاه با خاطری آسوده روی بر خاک مالید و گفت: ای خداوند نُه چرخ و آسمانها!
به فریادم رس که از روزگار شرمسارم! اگر رستم نباشد، پادشاهی من نیز نابود است.
با دیدهای پر از اشک، برهنهپا و بدون تاج و کلاه یک و نیم فرسنگ رفت.
همۀ ایرانیان به خاک افتادند و دست به دامن یزدان شدند.
خسرو گفت: ای پادشاه همۀ شاهنشهان و ای نجاتبخش همۀ خوبان و بدان!
ای کس بیکسان، فریادرس همگان، پیروزگر همۀ پادشاهان!
ای پرذات پرزور! به فریادم رس که این جادو در نبرد بسیار نامآور است!
ای فرد فریادرس! تو را به ذات پاکت سوگند، رستم را نجات بخش و از دست او رها ساز!
ندا آمد: سر از خاک بردار که رستم نجات یافته و زنون را از هم میدرد (ص ۲۹۵).
✔️فصلنامهی رود، شماره ۸، بهار ۱۴۰۱، ص ۲۰.
💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس
🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/
🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous
🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad




