خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

🔺یادداشت (١٢۶)

🟧#ساسانیان
پادشاهی هرمزد
پیغام ساوه شاه به بهرام چوبینه

🟪دکتر #بتول_فخراسلام

#ساوه شاه به #بهرام پیام می دهد که شاه، مرگ تو را خواسته که تو را به جنگ با من فرستاده است و #بهرام پاسخ می فرستد که اگر چنین باشد و مرگ مرا می جوید،

چو خشنود باشد ز من، شایدَم
اگر خاک، بالا بپیمایدَم

دیگر بار #ساوه شاه پیغام می دهد که چرا بجنگی؟ بهترست به بارگاه ما بیایی و هرچه آرزو داری، از ما بخواهی. #بهرام پاسخ می دهد که

گر ایدون که با شهریار جهان
همی آشتی جویی اندر نهان،

تو را اندرین مرز، مهمان کنم
به چیزی که گویی تو، فرمان کنم…

ور ایدون که ایدَر به جنگ آمدی
به دریا به جنگ ِ نهنگ آمدی،

چنان بازگردی به دشت ِ هری
که بر تو بگریَند هر مهتری…

نیاوردَت ایدَر، مگر بخت بد
همی خواست تا بر سرت بد رسد!

بار دیگر #ساوه شاه پیغام به #بهرام می دهد که اگر از من زینهار و امان خواهی، به تو سروری می بخشم و خواسته و ثروت. با گفتار بی سود و دیوانگی، کسی مردانگی نمی جوید. #بهرام نیز پاسخ می دهد که مایه ی ننگ است که از تو زینهار خواهم؛ مرا در میدان جنگ خواهی دید.

نبرد آغاز می شود.
پسِ پشت بُد، شارستان ِ هری
به پیش اندرون، تیغ زن لشکری…

نگه کرد از آن رزمگه، ساوه شاه
به آرایش و ساز ِ آن رزمگاه :

هری از پس ِ پشت ِ بهرام دید
همه جای خود، تنگ و ناکام دید!

و با سپاه خویش می گوید که مرد فریبنده ای [خُراد بُرزین] از نزد شاه آمد و آن اندازه پیش ما ماند تا این لشکر،فرصت داشته باشند و شارستان را بگیرند.

#ساوه شاه غمگین می شود که می بیند برای لشکریانش، جای تنگ است و پیل ها مانند دیواری به پیش سپاه، راه را بسته اند. دوباره کسی را نزد #بهرام می فرستد که پند مرا نمی شنوی و خرد را با خود یار نمی کنی! دو مهتر مانند من و پسرم، #پَرموده وجود دارد و سپاهم نیز از برگ درخت بیشتراست؛ همه ی شهریاران، کهتران ِ منند و مرگ تو نیز در دست من است. چه کسی تو را فریفته است؟!

بپرهیز ازین جنگ و پیش ِ من آی
نمانَم که مانی زمانی به پای،

تو را کدخدایی و دختر دهم
همان ارجمندی و اختر دهم…

چو کشته شود شاه ایران به جنگ
تو را آید آن تاج و تختش به چنگ

از آن جایگه من شوم سوی روم
تو را مانَم این لشکر و گنج و بوم!

#بهرام پاسخ می دهد که این که از کشتن شاه گفتی، لاف و گزافه ای بیش نیست؛ چرا که من سرت را بر نیزه ای برای شاه خواهم فرستاد! دیگر گفتی که دخترت را با گنج و لشکر و افسر به من می سپاری؛ من آن زمان از تو سپاس داشتم که گمانی به تخت ایران نمی داشتی و دوست ِ ایران بودی. اینک که می توانم سرت را ببرم، سر و تاج و گنج تو از آن ِ من خواهد شد. همچنین از فراوانی سپاهت گفتی؛ تو را دیو فریفته که با شاه ایران، به رزم آمده ای.
دگر آن که گفتی” مرا مهترند
بزرگان که با تاج و با افسرند

همه شارستان های گیتی مراست
زمانه بر این بر که گفتم، گواست”

سوی شارستان ها گشاده ست راه
چه کهتر بر این راه پوید چه شاه

فرستاده که پیام #بهرام را به ساوه شاه می فرستد، رنگ رخسارش سیاه می شود. #بغپور فرزند شاه می گوید که دلیل این همه هراس از این سپاه اندک چیست؟! شاه از فرزند می خواهد که تا بامداد، صبر کند و نبرد را آغاز نکند.

از آن سو# بهرام شبانگاه در خوابی می بیند که شکست خورده است و از دشمن، زینهار می خواهد و کسی یار و همراهش نیست. غمگین می شود؛ ولی خواب خود را به کسی نمی گوید. همان لحظه #خُرّاد بُرزین نزد #بهرام می آید و از او می خواهد که جان ایرانیان را به خطر نیفکند.
#بهرام نیز چنین پاسخ می دهد که تو هم مانند همشهریانت، شایسته ی ماهی فروشی هستی.
تو را پیشه دام ست بر آبگیر
نه مرد ِ سنانی و کوپال و تیر

فردا به تو نشان خواهم داد که چگونه با #ساوه شاه خوام جنگید!

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن