خاستگاه و جایگاه شاهنامه پژوهی

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته

🔺یادداشت (١٢٩)

🟧#ساسانیان
پادشاهی هرمزد
بند کردن بهرام، پرموده را

🟪دکتر #بتول_فخراسلام

🔷#پرموده به #بهرام پاسخ می دهد که من نزد تو نمی آیم؛ تو بنده ای و کهتر و من شاهزاده ام.

یکی بنده یی، من یکی شهریار
برِ بنده من کی شوم خوار خوار؟!

به جنگت نیایم همان بی سپاه
که دیوانه خواند مرا نیک خواه

اگر خواهم از شاه ِ تو زینهار
چو تنگی به روی آیَدَم نیست عار

از آن پس دز و گنج و مردم، تو راست
بر این ناموَر بوم، کامت رواست

🔷#بهرام برای #هرمزد نامه ای می نویسد و می گوید که #پرموده زینهار شده و امان می خواهد و مُهر و منشوری نیاز ست. شاه ایران شادمان ازین رخداد، فرستاده را پیش می خواند و کمربندی پرگوهر و شاهوار و اسب و جامه ای شاهانه به او می سپارد و برای خودش هم دینار فراوان می دهد و نامه ای نیز همراه او می کند

که “پرموده خاقان چو یار ِ من است
به هر مرز، در زینهار ِ من است

برین مُهر و منشور، یزدان گُواست
که ما بندگانیم و او پادشا ست”

🔷برای #بهرام هم نامه ای می نویسد که #پرموده را به خوبی و احترام به همراه غنیمت لشکرش به درگاه ما بفرست و اگر جایی، نشیمن ِ دشمنی دیدی، بسوزان و از ایرانیان هرکسی که رنج برده، نامش را در نامه بنویس تا به آنان پاداش دهم.

سپاه تو را مرزبانی دهم
تو را افسر و پهلوانی دهم

فرستاده می رود و خلعت شهریار و نامه و… را به دست #بهرام می سپارد و نامه ی شاه را به #پرموده می رسانند و او از باره ی نامدار فرود می آید و بر #هرمزد، آفرین می خواند و دژ و خواسته و هرچه در آن جا بود، به #بهرام می سپارد؛ ولی به #بهرام نگاهی نیز نمی افکند. #بهرام از بی اعتنایی #پرموده خشمگین می گردد و کسی را می فرستد تا او را پیاده به پیش سپاه بیاورند. #پرموده می گوید من سرفرازی بودم و اکنون به ناچار، زینهاری شده ام؛ و تو

بدین روز هم نیستی خوش مَنِش
که پیش آمدم، ای بدِ بدکُنش؟!…

تو را با من اکنون چه کارست نیز
سپردم تو را تخت و آرام و چیز؟!

🔷#بهرام آشفته و خشمگین تازیانه ای بر #پرموده می زند “بر آن سان که از ناسَزایان سزد”! و همان گاه پای #پرموده را می بندند و به خرگاهی تنگ و کوچک می فرستند. #خُراد بُرزین می گوید که
“این پهلوان را خرد نیست جفت” و به بزرگ دبیر نیز چنین می گوید که این پهلوان

به یک پرّ پشه، ندارد خرد
ازیرا کسی را به کس نشمَرَد

🔷و باید با او سخن بگوییم. این دو مرد نزد # بهرام می روند و

بگفتند ک”ین رنج، دادی به باد
سرِ ناموَر پُر از آتش، مباد!”

🔷#بهرام در می یابد که کار زشت و اشتباهی انجام داده است و پشیمان می شود. بند از # پرموده می گشاید و اسبی زرین ستام و تیغ هندیِ زرین نیام برایش می فرستد. خود نیز به نزد وی می رود و منتظر می ایستد تا سوار بر اسب شود و هنگام بدرود کردن به #پرموده می گوید که آیا از من دل آزرده ای؟! با شاه ایران از رنجش خود مگو.

#پرموده پاسخ می دهد که من از بخت، گِلِه دارم و یه یزدان، یَله و رها می کنم.

نه من زان شُمارم که از هر کسی
سخن ها همی راند خواهم بسی

اگر شهریار ِ تو زین، آگهی
نیابد، نزیبَد بر او بر مِهی

مرا بند، گردون گردنده کرد
نگویم که با من بدی بنده کرد

🔷#بهرام خشم خود را فرو می خورد و می گوید من برای تو نیکویی می خواستم و نامه به شهریار نوشتم و زشت تو را پنهان کردم. خاقان چین از # بهرام می خواهد که گفتگو را پایان بخشد.

سخن گر نیفزایی اکنون رواست
که آن بد که شد، گشت با باد، راست

🔷#بهرام هم می گوید به درگاه شاه که رسیدی، هرچه خواستی بگوی! #پرموده هم پاسخ می دهد که شاهی که در برابر بد کردن بنده، خاموش بماند و کاری نکند، بی هوش و بی خرد ست. #خراد برزین به # بهرام _ که بسیار خشمگین شده است _ سفا رش می کند که آرام باشد که حق با پرموده است و درست می گوید.

بهرام به سوی لشکر برمی گردد و به موبد موبدان می گوید که سیاهه ی غنیمت ها و هرچه که در دژ هست، فراهم آورند. درین میان # بهرام از غنایم، دو بُرد یمانی و دو کفش برمی دارد و در نامه، ذکر نمی کند. سپس # ایزد گُشَسپ را با هزار مرد و سی کاروان شتر، به درگاه #هرمزد با غنایم می فرستد.

💠#بنیاد_فردوسی_مشهد
💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس‏

🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/

🆔https://t.me/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous

🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن